L❤vE

بقیه کین؟توالماسه منی 💎

L❤vE

بقیه کین؟توالماسه منی 💎

درباره بلاگ
L❤vE

بـــــــــــۼــــــــــلــــــݦ ڪـــــــڹ
ڪــــــــہ مـــــــــڹ
از هـــــــــمـــــــــہ خـــــــــســــــــٺـــــــــݦ
ٺــــــــــۅے ایــــــــــڹ
دۅد ۅ دم غــــــــــــم
مــــــــــے ڪشـــــم
از ٺــــــــۅ ڹـــــــفــــــــــس مــــــــــڹ
بـــــــــــۼــــــــــلــــــݦ ڪـــــــڹ
هــــــــمـــــــــیــــــــــــنـــــجـــــــۅرے
ڪـــــــــہ هــــــــــســــــــٺــــــم
بـــــــــــۼــــــــــلــــــݦ ڪـــــــڹ
ڪـــــــــــــہ شــــــــــڪــــــســــــٺــــــــــݦ

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۹ فروردين ۰۰، ۱۵:۰۸ - a.r
    سلام
  • ۳۰ بهمن ۹۵، ۲۰:۱۸ - بــــــــانـــــــــــــو کـــــــــوچـــــــــولـــــــو
    مبارک
  • ۵ بهمن ۹۵، ۱۶:۲۶ - نسل چهارمی
    +++

۷۱ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۴:۴۱

دست بالای دست بسیار است

دست بالای دست بسیار است



> پسر جوانی در کتابخانه از دختری پرسید:


«مزاحمتان نمی شوم کنار دست شما بنشینم؟»


> دختر جوان با صدای بلند گفت: «نمی خواهم یک شب را با شما بگذرانم»


> تمام دانشجویان در کتابخانه به پسر که بسیار خجالت زده شده بود نگاه کردند. پس از


چند دقیقه دختر به سمت آن پسر رفت و در کنار میزش به او گفت: «من روانشناسی


پژوهش می کنم و میدانم مرد ها به چه چیزی فکر میکنند، گمان کنم شمارا خجالت زده


کردم درست است؟»


> پسر با صدای بسیار بلند گفت:


«200 دلار برای یک شب!!؟ خیلی زیاد است!!!»


> وتمام آنانی که در کتابخانه بودند به دختر نگاهی غیر عادی کردند،


پسر به گوش دختر زمزمه کرد


« من حقوق میخوانم و میدانم چطور شخص بیگناهی را گناهکار جلوه بدهم

الناز عدالت خواه
۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۴:۳۹

خلاف

عروس :خودت بگو خلافت چیه؟



داماد :فقط ادامس زیاد میجوم.


آدامس !!!! حالا چرا آدامس میجوی ؟



بو سیگارو از بین میبره


مگه سیگار میکشی؟


اره بعد از عرق حال میده


مگه عرق میخوری؟


اره گیرایی تریاک رو زیاد میکنه


مگه تریاک میکشی؟


اره از بیکاری بهتره


مگه بیکاری؟


اره خوب همیشه که نمیشه دزدی کرد


مگه دزدی هم میکنی ؟


نه بعد اینکه از زندان اومدم بیرون دیگه دزدی نکردم .


مگه زندان بودی ؟


الکی فرستادنم اون تو . من که نکشتم طرف روخیال باطل

الناز عدالت خواه
۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۴:۳۷

داداشی

بار اول که دیدمش تو کوچه بود...


یه لباس گل گلی تنش بود...با موهای بلند و خرمایی...


اومد طرفم و گفت داداشی؟میای باهام بازی کنی؟از چشمای نازش التماس


می بارید...خیلی کوچیک بودم اما دلم لرزید...


تو همون نگاه اول عاشقش شدم...


سه سال ازش بزرگتر بودم...قبول کردم و کلی بازی کردیم!اخرش گفت:


تو بهترین داداش دنیایی...سالها گذشت هر روز خودم تا مدرسه می بردمش...


هر روز به عشق دیدنش بیدار میشدم...


اما اون همیشه میگفت:تو بهترین داداش دنیایی...


داغون شدم که عشقم منو داداش صدا میزنه...


گذشت و گذشت...تا اینکه عروسی کرد و ماشین خودم شد ماشین عروسش...


منم رانندش بودم...هی گریه میکردم و اشکامو پاک میکردم...


سالها گذشت که تصادف کرد و واسه همیشه رفت...خودم زیر تابوتشو گرفتم...


اگه بود بازم می گفت:تو بهترین داداش دنیایی...


رفت...واسه همیشه رفت و حتی یکبار هم نتونستم بگم اخه دیوونه...


من عاشقتم...من میمیرم واست...چشمهات همه دنیامه...


یه شب شوهرش رفت دفترچه خاطراتشو اورد...


دیدم چشاش پر اشک بود...دفترو داد و رفت...


وقتی خوندمش مردم...نابود شدم...نابود...نوشته بود داداشی...


دوست داشتم...عاشقت بودم...اما میترسیدم بهت بگم!میترسم داداشی..


.امید وارم زود تر از تو بمیرم که اینو بخونی...داداشی ببخش که عاشقت


شدم...داداشی تمام ارزوهام تو بودی...داااااااادااااااااشی.... نگران

الناز عدالت خواه
۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۴:۳۴

زنه احمق

با اصرار از شوهرش می خواهد که طلاقش دهد.



شوهرش می گوید چرا؟ ما که زندگی خوبی داریم.


از زن اصرار و از شوهر انکار.


در نهایت شوهر با سرسختی زیاد می پذیرد، به شرط و شروط ها.


زن مشتاقانه انتظار می کشد شرح شروط را.


تمام 1364 سکه بهار آزادی مهریه آت را می باید ببخشی .


زن با کمال میل می پذیرد.


در دفترخانه مرد رو به زن کرده و می گوید حال که جدا شدیم


. لیکن تنها به یک سوالم جواب بده .


زن می پذیرد.


چه چیز باعث شد اصرار بر جدایی داشته باشی و به خاطر آن حاضر



شوی قید مهریه ات که با آن دشواری حین بله برون پدر و مادرت به گردنم



انداختن را بزنی .




زن با لبخندی شیطنت آمیز جواب داد :طاقت شنیدن داری؟


مرد با آرامی گفت :آری .


زن با اعتماد به نفس گفت: 2 ماه پیش با مردی آشنا شدم که از هر لحاظ



نسبت به تو سر بود.از اینجا یک راست میرم محضری که وعده دارم با او ،



تا زندگی واقعی در ناز و نعمت را تجربه کنم.




مرد بیچاره هاج و واج رفتن همسر سابقش را به تماشا نشست.


زن از محضر طلاق بیرون آمد و تاکسی گرفت. وقتی به مقصد رسید



کیفش را گشود تا کرایه را بپردازد.نامه ای در کیفش بود . با تعجب بازش کرد .




خط همسر سابقش بود.نوشته بود: فکر می کردم احمق باشی ولی نه اینقدر.


نامه را با پوزخند پاره کرد و به محضر ازدواجی که با همسر جدیدش وعده


کرده بود رفت .منتظر بود که تلفنش زنگ زد.



برق شادی در چشمانش قابل دیدن بود.شماره همسر جدیدش بود.


تماس را پاسخ گفت: سلام کجایی پس چرا دیر کردی.


پاسخ آنطرف خط تمام عالم را بر سرش ویران کرد.


صدا، صدای همسر سابقش بود که می گفت : باور نکردی؟، گفتم فکر





نمی کردم اینقدر احمق باشی . این روزها میتوان با 1 میلیون تومان مردی


ثروتمند کرایه کرد تا مردان گرفتار از شر زنان با مهریه های سنگینشان


نجات یابند!

الناز عدالت خواه
۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۴:۳۱

وصیتنامه ی پسر

 


ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍ



ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﺪ ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ



ﺩﻧﯿﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ، ﺑﻠﻜﻪ ﺩﺭ ﺍﻭﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﻫﺴﺘﻢ !



ﻣﺎﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯽ ﻛﻨﻢ ﺭﻭﺯ ﺧﺎﻛﺴﭙﺎﺭﯾﻢ ﺍﺯ



ﺍﻭﻥ ﺧﺮﻣﺎﻫﺎ ﻛﻪ ﮔﺮﺩﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻮﺵ ﻧﺪﻩ، ﭼﻮﻥ



ﺩﻭﺳﺘﺎﯼ ﻣﻦ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﻧﺪﯾﺪ ﺑﺪﯾﺪ ﻫﺴﺘﻦ ﻛﻪ



ﻣﯿﺮﯾﺰﻥ ﺭﻭ ﺧﺮﻣﺎﻫﺎ ﺩﺧﻠﺸﻮﻧﻮ ﻣﯿﺎﺭﻥ !



ﺩﺭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻓﻮﺗﻢ ﻛﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ



ﺁﺗﺶ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ، ﻭ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺳﯿﺪ ﺑﺸﻮﯾﯿﺪ



ﻛﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪ،



ﭼﻨﺘﺎ ﺳﯽ ﺩﯼ ﺯﯾﺮﻩ ﺗﺨﺘﻤﻪ ﻛﻪ ﺭﻭﺵ ﻧﻮﺷﺘﻪ



ﺁﻫﻨﮕﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯ، ﻭﻟﯽ ﮔﻮﻝ ﻧﺨﻮﺭﯾﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺸﻦ



ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﺸﻜﻮﻧﯿﺪﺷﻮﻥ !! ﺍﺣﺘﻤﺎﻟﻦ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮔﻢ ﭼﻨﺪ



ﻧﻔﺮ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﻦ ﻛﻪ ﺑﮕﻦ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺑﺎﺭ



ﺩﺍﺭﯾﻢ، ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺟﺎﻥ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻜﻦ ، ﺗﻘﺼﯿﺮﻩ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩﻩ،



ﺗﻘﺼﯿﺮﻩ ﻣﺠﯿﺪ ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻣﻪ ، ﺗﻨﻬﺎ ﺟﻮﺍﺏ ﻛﻪ



ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺑﺪﯼ ﺍﯾﻨﻪ ﻛﻪ ﺑﮕﯽ : ﺑﻪ ﻣﻦ ﭼﻪ



ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﺪ ﻟﻮﺍﺯﻡ ﺑﻬﺪﺍﺷﺘﯽ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻛﻨﯿﺪ !!



ﯾﻪ ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺪﺭﻡ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ :



ﺍﯾﺸﺎﻟﻠﻪ ﺑﻤﯿﺮﯼ ﻛﻪ ﯾﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺸﻪ



ﺍﻭﻥ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﯿﺪ ﻣﻦ ﻣُﺮﺩﻡ، ﺑﮕﯿﺪ ﺭﻓﺘﻪ



ﭘﺎﺭﺗﯽ ﺗﺎ ﮐﻮﻧﺶ ﺑﺴﻮﺯﻩ ! ﻭﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻮﻓﯿﻖ

الناز عدالت خواه
۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۴:۱۷

گل شمعدانی

آقایون حتما بخونید



خیلی قشنگه حتما بخونید... تقدیم به آقایون ...



توی مبل فرو رفته بودم و به یکی از مجلات مُدی که زنم همیشه


می خرد نگاه می کردم. چه مانکن هائی، چقدر زیبا، چقدر شکیل و تمنا برانگیز.


زنم داشت به گلدان شمعدانی که همیشه گوشه اتاق است


ور می رفت و شاخه های اضافی را می گرفت و برگ های


خشک شده را جدا می کرد. از دیدن اندام گرد و قلنبه اش لبخندی گوشه لبم پیدا شد ،


از مقایسه او با دخترهای توی مجله خنده ام گرفته بود...


زنم آنچنان سریع برگشت و نگاهم کرد که فرصت نکردم


لبخندم را جمع و جور کنم. گلدان شمعدانی را برداشت و روبروی من ایستاد و گفت:


نگاه کن! این گل ها هیچ شکل رزهای تازه ای نیستند که دیروز خریده ام.


من عاشق عطر و بوی رز هستم. جوان، نورسته،


خوشبو و با طراوت. گل های شمعدانی هرگز به زیبائی و شادابی آنها نیستند،


اما می دانی تفاوتشان چیست؟ بعد،


بدون این که منتظر پاسخم باشد اشاره ای به خاک گلدان کرد و گفت:


اینجا! تفاوت اینجاست. در ریشه هائی که توی خاک اند.


رزها دو روزی به اتاق صفا می دهند و بعد پژمرده می شوند،


ولی این شمعدانی ها، ریشه در خاک دارند و به این زودی ها از بین نمی روند.


سعی می کنند همیشه صفابخش اتاقمان باشند.


چرخی زد و روی یک صندلی راحتی نشست و کتاب مورد علاقه اش را به دست گرفت.


کنارش رفتم و گونه اش را بوسیدم.


این لذت بخش ترین بوسه ای بود که بر گونه یک گل شمعدانی زدم.


قدر گل شمعد

های خودتون روبدونید   

الناز عدالت خواه
۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۴:۰۲

پشه

چند وقت پیش یه شب ، داشتم میخوابیدم که یهو یه پشه اومد صاف نشست



نوک دماغم !


یه نیگا بهش انداختمو گفتم : سلام


گفت : علیک ..


گفتم : چیه؟


گفت: میخوام نیشت بزنم


گفتم : بیخیال ... این دفه رو کوتا بیا


گفت: تو بمیری راه نداره . گشنمه .


گفتم : الان میتونم با مشتم لهت کنم .


گفت : خودتم میدونی که تا بیای بزنی جا خالی دادمو مشتت


میخوره وسط دماغت !....




به نظر حرفش منطقی میومد !


گفتم : خیلی پستی


..ی دفه آهی بلند از ته دلش کشید و ساکت شد ...


گفتم چی شد؟؟


گفت : حاضری ؟


گفتم: تا جوابمو ندی نمیذارم بزنی ...


وقتی اصرارمو دید . دستمو گرفت و گفت : دنبالم بیا


گفتم کجا؟؟؟


گفت: مگه نمیخای جواب سوالتو بدونی ؟پس هیچ نگوو و دنبالم بیا


...ازجام بلند شدم و باهمدیگه راه افتادیم و رفتیم رفتیم و بازهم رفتیم...


گفت: هنوزم اصرار داری بدونی یا همینجا کارو تموم کنم ؟؟


گفتم : اینهمه راه اومدم تا جواب سوالمو بگیرم ... بریم


یهو یه لبخند زد و با دست زد به پشتم و گفت: این پشتکارته که


منو کشته !


راستش از شما چه پنهون ،یه جورایی ازش خوشم اومده بود .


به این فکر میکردم که اونقدا هم بچه بدی نیس !


تو این فکرا بودم که یهو گفت : آهااای پسر .ریسیدیم !


گفتم : خب


گفت :خب که خب .


گفتم : زهر مااار ..پس جواب سوالم چی شد؟؟


یهو دیدم اشک تو چشماش حلقه زد و سرشو انداخت پایین !


گفتم :چیه ؟


گفت : این سوراخو که میبینی توش زنو بچم زندگی میکنه !


اونشبی که یه پیف پاف خالی کردی تو اتاقت یادت میاد ، لعنتی؟؟


گفتم : آرره .چطور ؟؟


گفت: زن من اونشب اومده بود تو اتاقت . ولی توئه نامرررد با اون زهرماری


که به خوردش دادی اونو افلیج کردی . الان من موندم و 70 ، 80 تا بچه قد و نیم قد و یه زن افلیج !!


اونم به این خاطرکه توئه لعنتی حاضر نبودی یه چیکه از اون خونتو به ما بدی !!


سکوت سنگینی بینمون برقرار شد !


بغضی تلخ داشت گلومو فشار میداد . راسشو بخواید دیگه طاقت نیووردمو زدم زیر گریه ........


از فردای اونشب ما باهم شدیم عین دوتا دوست خوب .


هرشب میاد پیشمو تا دلش میخاد میذارم خون بخوره .


راستش خودش حد و حدودشو میدونه و هیچوقت سواستفاده نمیکنه !


حال زنشم خدارو شکر روز به روز داره بهتر و بهتر میشه !


تا اینکه دیشب دیدم دوتایی با زنش که یه عصا زیر بغلش داشت


اومدن پیشم ..


جای همگی خالی ..


دوتاییشون نشستن رو دماغم و گفتن : بزنیم ؟؟


منم خندیدمو گفتم :


هرچقد دلتون میخاید بزنید .خوش باشید ...


یعنی تا آخر نشستی خوندی ؟



آدم انقدر بیکار



حتماً مهندس هم هستی!؟

الناز عدالت خواه
۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۳:۵۲

دنیای مجازی

یه روز تو پارک نشسته بودم داشتم تو گوشی لاینمو چک میکردم



یه پسر 5 6 ساله امد گفت داداش یه ادامس




میخری


گفتم همرام پول کمه ولی میخوای بشین کنارم الان دوستم میاد میخرم



گفت باشه نشست



بعد مدتی گفت:داداش داری چیکار میکنی



گفتم تو فضای مجازی میگردم



گفت اون دیگه چیه؟



خواستم جوابی بدم که قابل درک یه بچه ی 5 6 ساله شه



گفتم فضای مجازی جایه که نمیتونی چیزی لمس کنی ولی تمام رویاهاتو اونجا میسازی



گفت داداش فضای مجازیو دوس دارم منم زیاد میرم



گفتم مگه اینترنت داری



گفت نه داداش



بابام زندانه نمیتونم لمسش کنم ولی دوسش دارم



مامانم صبح ساعت 6 میره سره کار شب ساعت 10 میاد که من میخابم نمیتونم


ببینمش ولی دوسش دارم



وقتی داداشی گریه میکنه نون میریزیم تو اب فک میکنیم سوپه



تاحالا سوپ نخوردم ولی دوسش دارم



صب خواهرم میره بیرون چون پول نداریم میگن تن فروشی میکنه ولی نمیفهمم وقتی


میاد خونه تنش سر جاشه



من دوس دارم درس بخونم دکتر بشم ولی نمیتونم مدرسه برم باید کار کنم



مگه این دنیای مجازی نیست؟؟؟



اشکامو پاک کردم



نتونستم چیزی بگم



فقط گفتم اره عزیزم دنیای تو ، مجازی تر از دنیای منه!

الناز عدالت خواه
۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۳:۴۸

عاقبت چت کردن

عاقبت چت کردن.....


شدم با چت اسیر و مبتلایش / شبا پیغام می دادم از برایش



به من می گفت هیجده ساله هستم / تو اسمت را بگو، من هاله هستم


بگفتم اسم من هم هست فرهاد / ز دست عاشقی صد داد و بیداد


بگفت هاله ز موهای کمندش / کمان ابرو و قد بلندش


بگفت چشمان من خیلی فریباست / ز صورت هم نگو البته زیباست


ندیده عاشق زارش شدم من / اسیرش گشته بیمارش شدم من


ز بس هرشب به او چت می نمودم / به او من کم کم عادت می نمودم


در او دیدم تمام آرزوهام / که باشد همسر و امید فردام


برای دیدنش بی تاب بودم / زفکرش بی خور و بی خواب بودم


به خود گفتم که وقت آن رسیده / که بینم چهره ی آن نور دیده


به او گفتم که قصدم دیدن توست / زمان دیدن و بوییدن توست


ز رویارویی ام او طفره می رفت / هراسان بود او از دیدنم سخت


خلاصه راضی اش کردم به اجبار / گرفتم روز بعدش وقت دیدار


رسید از راه، وقت و روز موعود / زدم از خانه بیرون اندکی زود


چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت / توگویی اژدهایی بر من آویخت


به جای هاله ی ناز و فریبا / بدیدم زشت رویی بود آنجا


ندیدم من اثر از قد رعنا / کمان ِابرو و چشم فریبا


مسن تر بود او از مادر من / بشد صد خاک عالم بر سر من


ز ترس و وحشتم از هوش رفتم / از آن ماتم کده مدهوش رفتم


به خود چون آمدم، دیدم که او نیست / دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست


به خود لعنت فرستادم که دیگر / نیابم با چت از بهر خود همسر


بگفتم سرگذشتم را به «جاوید» / به شعر آورد او هم آنچه بشنید


که تا گیرند از آن درس عبرت / سرانجامی ندارد قصّه ی چت  

الناز عدالت خواه
۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۳:۳۷

لب هایم

لب هایم...💋

تنهادارایی منند....

قلبم راکه گرفتی...💘

ان هاهم ماله تو...💏



الناز عدالت خواه